جدول جو
جدول جو

معنی تازه جوان - جستجوی لغت در جدول جو

تازه جوان
کسی که تازه به سن جوانی رسیده، نوجوان
تصویری از تازه جوان
تصویر تازه جوان
فرهنگ فارسی عمید
تازه جوان
(زَ / زِ جَ)
از اسمای محبوب است. (آنندراج). بتازگی بسن جوانی رسیده. (ناظم الاطباء). حدیث السن. نوجوان:
عیبیش جز این نیست که آبستن گشته ست
او نیز یکی دخترک تازه جوان است.
منوچهری.
چون که من پیرم جهان تازه جوان
گرنه زین مادر بسی من مهترم.
ناصرخسرو.
در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم
ساغر می ز کف تازه جوانی بمن آر.
حافظ.
چهرۀ نوخط آن تازه جوان را دریاب
زیر ابر سبک آن برق عنان را دریاب.
صائب (از آنندراج).
گشته خوش پیر ظهوری و علاجش اینست
که بتن جانی از آن تازه جوانش بکشم.
ظهوری (ایضاً).
، مجازاً، لطیف. باطراوت. زیبا:
تن او تازه جوان باد و دلش خرم و شاد
پیشۀ او طرب و مذهب او دانش و داد.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تازه جوان
نوجوان جوان نو رسیده، محبوب نوجوان، لطیف با طراوت زیبا
تصویری از تازه جوان
تصویر تازه جوان
فرهنگ لغت هوشیار
تازه جوان
نوجوان، نوبالغ، نورسیده، نوخط، تازه سال، محبوب نوجوان، زیبا، لطیف، زیبارو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوجویی، نوگرایی
متضاد: سنت گرایی، کهنه پرستی، کهنه گرایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوجو، نوگرا
متضاد: کهنه گرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد